کد مطلب:28023 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:103

تحلیلی درباره سبب انکار وفات پیامبر












پیامبرصلی الله علیه وآله زندگی را به سوی یار والا (رفیق اعلی ) بدرود می گوید. با این حادثه، مدینه تكان می خورَد و غوغایی به وجود می آید. خبر رحلت پیامبر خدا به سرعتْ گسترش می یابد. جان ها فشرده و قلب ها آكنده از غم می شود. همه اشك می ریزند و مویه می كنند و بر از دست رفتن پیشوایشان ناله می زنند. بر اساس آنچه گذشت، تنها كسی كه خبر را قاطعانه تكذیب می كند و تلاش دارد با تهدید، از گسترش آن جلوگیری نماید، عمر بن خطّاب است.

عبّاس، عموی پیامبرصلی الله علیه وآله، با عمر سخن می گوید؛ امّا او قانع نمی شود. مغیرة بن شعبه با دیدن چهره پیامبرصلی الله علیه وآله سوگند یاد می كند كه پیامبر خدا در گذشته است؛ ولی عمر، او را دروغگو می خوانَد و به فتنه انگیزی متّهم می سازد.

ابو بكر در سُنح (در بیرون مدینه ) به سر می بَرد كه به او خبر می دهند پیامبر خدا از دنیا رفته است. او به مدینه می آید و عمر را می بیند كه برای مردم، سخن می گوید و آنها را تهدید می كند كه مبادا كسی مرگ پیامبرصلی الله علیه وآله را باور كند و خبر آن را بگستراند. عمر با دیدن ابو بكر می نشیند.

ابو بكر به سوی جنازه می رود و پوشش از چهره پیامبرصلی الله علیه وآله بر می گیرد. خطبه ای كوتاه می خواند و آیه:«و محمّد، جز پیامبری نیست كه پیش از او هم پیامبرانی بوده اند. آیا اگر او بمیرد یا كشته شود، [ از دین او] باز می گردید؟»[1] را تلاوت می كند. عمر، آرام می شود، مرگ پیامبرصلی الله علیه وآله را باور می كند و پس از شنیدن آیه می گوید:

به وفاتش یقین كردم. گویی این آیه را نشنیده بودم![2].

به راستی عمر نمی دانست كه پیامبرصلی الله علیه وآله در گذشته است؟!

برخی بر این باورند كه عمر به واقع نمی دانسته پیامبرصلی الله علیه وآله در گذشته است و به دیگر سخن، انگاشته اند كه برای عمر، چنین باور بوده است كه «پیامبرصلی الله علیه وآله نمی میرد؛ بلكه او [ انسانی] جاودانه است».[3] اینان، موضع عمر را سیاستبازی و صحنه آفرینی ندانسته اند؛ ولی برخی بر این باورند كه او خوب می دانسته كه پیامبر خدا زندگی را بدرود گفته است و دیگر در میان مسلمانان نیست؛ امّا مصلحت و چاره اندیشی برای آینده موجب شد كه او با چنین موضعی، زمینه را برای حذف رقبای سیاسی آماده سازد.

ابن ابی الحدید، دیدگاه دوم را پذیرفته است، با تأكید بر این كه قصد عمر از این كار، پیشگیری نمودن از بروز فتنه در امر امامت و پیشوایی امّت از سوی انصار یا دیگران بوده است. او می نویسد:

و ما می گوییم شأن عمر، بالاتر از این است كه آنچه را در این واقعه بیان داشته، باور داشته باشد؛ لیكن چون دانست كه پیامبر خدا وفات یافته است، ترسید در كار پیشوایی امّت، فتنه در گیرد و مردم، از انصار گرفته تا دیگران، از آنها روی گردانند.... پس، چنین مصلحت دید كه با ادّعای وفات نیافتن پیامبرصلی الله علیه وآله، مردم را آرام نگه دارد... تا ابو بكر كه غایب بود و در سُنح (منزلی دور از مدینه ) به سر می بُرد، آمد. چون با ابو بكر همراه شد، اضطرابش پایان یافت، پشت گرم شد و تمایل مردم به او و اطاعت از او فزونی گرفت. در این هنگام از ادّعای خود، دست كشید.[4].

با توجّه به قرائن تاریخی و مواضع ابو بكر و عمر و نیز با توجّه به سكوت ناگهانی عمر كه در پی آن همه هیاهو و پس از رسیدن ابو بكر اتّفاق افتاد، تردیدی باقی نمی ماند كه این موضع عمر، حركتی سیاستمدارانه در جهت زمینه سازی همان چیزی بود كه پیش تر، او و ابو بكر به خاطر آن، بر خلاف فرمان صریح پیامبر خدا، از رفتن با سپاه اُسامه تن زدند؛ چرا كه پیامبرصلی الله علیه وآله خود از پایان یافتن عمرش سخن گفته و این را به همگان رسانده بود.

عمر، چند روز پیش از این و به هنگام جلوگیری از «كتابت وصیّت»، شعار «كتاب خدا برای ما كافی است» را سر داده بود كه طبعاً مربوط به پس از مرگ پیامبرصلی الله علیه وآله است.

اصولاً می توان گفت كه با تصریح قرآن كریم به «میرا» بودن پیامبرصلی الله علیه وآله و جاودانه نبودن آن بزرگوار، «وفات نیافتن او» هرگز و حتّی به گونه باوری سست نیز در میان مؤمنان، مطرح نبوده است. از همه روشن تر، كلام خود عمر است، آن هنگام كه خلافت را بر ابو بكر استوار ساخت و او را بر مَسند نشانید و با صراحت، نادرستی و نااستواری گفتارش را بیان داشت و گفت:

امّا بعد، من دیروز سخنی با شما گفتم كه حقیقت نداشت و به خدا سوگند، ندیدم كه در كتاب خدا نازل شده و یا پیامبر خدا درباره آن به من سفارشی كرده باشد؛ بلكه من امید داشتم پیامبرصلی الله علیه وآله زنده باشد و پس از همه ما از دنیا برود؛ ولی خداوند، آنچه را خود می خواست، برای پیامبرش برگزید، نه آنچه را شما می خواستید. و این، كتابی است كه خداوند، پیامبرتان را با آن ره نمود. پس، آن را برگیرید تا به همان راهی كه پیامبرصلی الله علیه وآله هدایت شد، رهنمون شوید.[5].

اینها همه و همه نشانگر آن است كه او تلاش می كرده است زمینه را برای به چنگ آوردن حكومتْ آماده ساخته، مَسند خلافت را برای ابو بكر، رقم زند تا در فردا و فرداها خود بدان مسند تكیه زند. چه گویاست كلام مولاعلیه السلام كه خطاب به او گفت:

شیری بدوش كه از آن، سهمی [ هم] از آنِ تو باشد.[6].









    1. آل عمران، آیه 144.
    2. شرح نهج البلاغة:195/12.
    3. شرح نهج البلاغة:195/12.
    4. شرح نهج البلاغة:42/2.
    5. ر. ك:ص 19، ح 930.
    6. ر.ك:ص 52 (هجوم به خانه فاطمه، دختر پیامبر).